بگذاريد اين مقاله را با يک داستان کوتاه شروع کنيم:
يک زن کشاورز در پايان يک روز کاري سنگين، جلوي خانواده اش بجاي ناهار تلي از کاه گذاشت ؛ و وقتي آنها با عصبانيت ازش پرسيدند که آيا ديوانه شده است، او پاسخ داد:(چرا؟،از کجا بايد بدانم که به من توجه داريد؟ بيست سال براي شما پخت و پز کرده ام و در تمام اين مدت از شما کلمه اي نشنيدم که بتواند به من بفهماند که شما کاه نميخوريد؟!).
درباره این سایت