جلد اول…پافصل نزدهم
نبرد
از خواب بيدار شدم هنوز خورشيد طلوع نکرده بود ، به فکر خوابي که ديده بودم افتادم واقعا عجيب بود مردي ديدمکه ظاهرش چندان ديدني نبود شنلي که پوشيده بود و کلاه شنل باعث شده بود صورتش در تاريکي پنهان بماند اما چيزي که عجيب بود چشماش بود ، چشمانش در آن تاريکي که شنل ايجاد کرده بود ميدرخشيدند به رنگ آبي انگار رعد و برقي در چشماش ايجاد شده بود ، ظاهرش باعث وحشت ميشد همچنان منو نگاه ميکرد ، نميدوم چقدر زمان سپري شد که صدايي ازش شنيدم صدايي خشن و ترسناک اون گفت : منتظرتم .
صدا مانند پتکي بر سرم برخورد کرد (منتظرتم) اون کي بود؟ چرا منتظر من بود صداش کردم: هي تو کي هستي ؟ چرا منتظر مني من تورو نميشناسم.
اما صدايي نشنيدم و يهو از خواب بيدار شدم کابوس وحشتناکي بود به سمت بيرون چادر حرکت کردم سربازان ملکه در حال نگهباني بودند آن سرباز ها هم عجيب بودند انگار در اين جنگل همه چيز عجيب بود ، به سمت تپه اي که در نزديکي بو رفتم تا اِلف هارا ببينم ، آرام از تپه بالا رفتم و در کنار درختي نشتم و قلعه اي که در حال ساخت بود رو ديدم از چيزي که ميديدم کاملا شگفت زده شده بودم اِلف ها واقعا سرعت ساخت و ساز زيادي داشتند آخرين بار ديروز ديده بودم که فقط دروازه درست شده بود اما حالا داشتم ميديدم که ديوار جلويي ساخته شده و حتي مشعل هايي روشن هم رويش نصب شده بود.
نميدانم چقدر به آن منظره خيره شده بودم وقتي به خودم آمدم به سمت چادر برگشتم ديدم که هرکسي که از خواب بيدار ميشود به چادر فرماندهي نزديک ميشود ، چه اتفاقي افتاده بود از تپه پايين آمدم و به سمت چادر فرماندهي حرکت کردم از ميان سربازان گذشتمو وارد چادر شدم ، چه اتفاقي افتاده بود همه چيز به هم خورده بود و کل وسايل چار به زمين ريخته بود ديواره هاي چادر نوشته عجيبي بود ، با خون نوشته شده بود فرار کنيد وگرنه کشته ميشيد ، چه اتفاقي در حال افتادن بود.


منبع: طلا دانلود


ادامه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آژانس تبلیغاتی نوژن Danielle فروش سوله لایه نشانی به روش کندوپاش| اسپاترینگ رومیزی علوم تربیتی صنعت مجله اينترنتي فرضیه ماندگار Anthony